آتا بابا سوزلري

یازار : علي وقاري

+0 به يه ن

فروشنده‌ي دوره گردي بود كه از روستايي به روستاي ديگر مي‌رفت تا جنسي بخرد و جنسي بفروشد. روزي به خانه‌ي مردي روستايي رسيد. صاحب‌خانه او را به خانه‌اش برد و به او احترام فراوان گذاشت. دوره‌گرد بساط جنس‌هايش را پهن كرد ومشغول چاي شد كه چشمش به كاسه‌اي سفالين افتاد. كاسه روي تاقچه بود گربه‌ي صاحب‌خانه كنار كاسه ايستاده و از آن آب مي‌خورد.
دوره‌گرد با خود گفت: «عجب كاسه‌ي جالبي! قديمي‌ست و خيلي ارزش دارد. حتما اين مرد روستايي، آدم بي‌سواد و ساده‌لوحي‌ست و نمي‌داند كه اين عتيقه چقدر ارزش دارد كه اگر مي‌دانست، آن را ظرف آب گربه نمي‌كرد.»
دوره‌گرد تصميم گرفت هرطور شده كاسه را از چنگ روستايي در آورد. خواست از روستايي بپرسد كاسه‌ات را ميفروشي؟ اما ترسيد روستايي بفهمد كه كه كاسه‌اش گرانبهاست و آن را نفروشد يا پول زيادي بخواهد.
از روستايي پرسيد: «چه گربه‌ي ملوسي! رفته روي تاقچه و ملچ مولوچ آب مي‌خورد! آن را به من ميفروشي؟»
روستايي گفت: «قابل شما را ندارد، گربه مال شما!»
دوره‌گرد گفت: «نه اينطوري نمي‌شود. بايد پولش را بگيري.»
روستايي گفت: «گفتم كه قابلي ندارد، اگر اصرار داري كه بابتش پولي پرداخت كني، صد تومان بده و گربه را ببر.»
دوره‌گرد گربه را خريد. صد تومان داد و صاحب گربه شد. رفت كنار تاقچه و گربه را بغل كرد و وانمود كرد كه مي‌خواهد برود. اما باز كمي اين پا آن پا كرد. دستي به سر و گوش گربه كشيد و گفت: «بد نيست تا اين كاسه را هم به من بفروشي تا مثل تو آب توي آن بريزم و به گربه‌ام آب بدهم. كاسه‌ات چند؟!»
بعد، آنرا برداشت و مشغول خواندن نوشته‌هاي روي آن شد. مرد روستايي كاسه را از او گرفت و گفت: «كاسه را نمي‌فروشم، تو هم براي خواندن نوشته‌هاي آن به خودت زحمت نده! آنچه را تو از رو مي‌خواني، من از حفظم. تو همان را مي‌خواني كه من آن ساخته‌ام (سن اُخيين‌لري، من تُخوموشام!). روي كاسه نوشته‌ام كه "كاسه‌اي كه باعث مي‌شود، هر روز گربه‌ي بي‌ارزشي را به صد تومان بفروشي، از دست نده!"»
دوره‌گرد هم مثل همه‌ي كساني كه به اميد صاحب شدن كاسه، گربه را مي‌خريدند، گربه را بغل كرد و با ناراحتي از آن خانه خارج شد. كمي كه رفت،از گربه هم بدش آمد. با عصبانيت گربه را به زمين انداخت. گربه هم با عجله به خانه برگشت تا هم از آن كاسه‌ي گرانبها آب بخورد، هم همراه با صاحبش، منتظر مشتري بعدي باشد.