محتسب و مست

یازار : علي وقاري

+0 به يه ن

محتسب مستي به ره ديد و گريبانش گرفت

گفت اي دوست اين پيراهن است افسار نيست

گفت مستي زان سبب افتان و خيزان مي روي

گفت جرم راه رفتن نيست ره هموار نيست

گفت مي بايد تو را تا خانه ي قاضي برم

گفت رو سول آي قاضي نيمه شب بيدار نيست

گفت تا داروغه را گوييم  در مسجد بخواب

گفت مسجد خوابگاه مردم بد كار نيست

گفت ديناري بده پنهان و خود را وا رهان 

گفت كار شرع كار درهم و دينار نيست

گفت آنقدر مستي زهي از سر بيفتادت كلاه

گفت در سر عقل بايد بي كلاهي عار نيست

گفت بايد حد زنند هوشار مردم مست را

گفت هوشياري بيار اين جا كسي هوشيار نيست